-
قصه ما و بهار (1)
شنبه 8 فروردینماه سال 1388 20:40
قصه ما و بهار، قصه « هر کسی از ظن خود شد یار من» است. یک دگرگونی بزرگ در جهان که ما بسته به حال و اوضاع و گرفت و گیرمان با آن برخورد می کنیم. مثلا بچه ها بسته به سن و سالشون یه جور به بهار و عید نگاه می کنند که آدم بزرگا اونجوری نگاه نمی کنند. بچه ها معمولا در این ایام فکر اقتصادی و عقل معاششون به کمال و بلوغ می رسه!!...
-
تو که سلطان عالمی...
جمعه 24 آبانماه سال 1387 23:16
یه پادشاهی داشت رد می شد، بچه ها داشتند بازی می کردند، با دیدن پادشاه همه شون فرار کردند. اما یه بچه موند. پادشاه اومد رد بشه، بچه اومد جلو و گفت: سلام. پادشاه یه نگاهی کرد و گفت باریکلا ! چه بچه خوبی، تو چون هم شجاعت به خرج دادی و موندی و هم مؤدب بودی و سلام کردی، این هزار تومان مال تو. بچه گفت : نه آقا! مامانم دعوام...
-
تا شقایق هست....
شنبه 24 فروردینماه سال 1387 01:16
دوست یک واژه است واژه ای که از لب فرشته ها چکیده است دوست نامه است نامه ای که از خدا رسیده است نامه ی خدا همیشه خواندنی است توی دفتر فرشته ها واژه ی قشنگ دوست همیشه ماندنی است .................................................... پی نوشت: 1)به اطلاع تمامی بازدیدکنندگان گرامی می رسونم که این پست توسط من( صبا )آپ شده...
-
خسته ام
جمعه 26 بهمنماه سال 1386 00:54
خیلی خسته ام، خسته تر از همیشه. از شنبه کلاسای ترم جدید شروع می شه و من هیچ انرژی و یا انگیزه ای برای تدریس ندارم. کاش می شد تلفن بزنم بگم این ترم نمی تونم بیام. کاش به همین راحتی بود .کاش می شد از همه حصارها به راحتی عبور کرد، کاش می شد محدودیت ها را نادیده گرفت. کاش می شد ... . تازه قلبم هم درد می کنه... یاد این...
-
اندیشه های پشت فرمونی
سهشنبه 9 بهمنماه سال 1386 22:20
دیدی گاهی وقتا ذهنت از پشت فرمون پر می کشه تا عالم هپروت!! آقا این عالم هپروت عجب صفایی داره !! با خودت تفکر می کنی، حرف می زنی، لبخند می زنی، گاهی هم گریه می کنی ... و فقط یه بوق جانانه اتوبوسه که می تونه تو رو از عالم هروت بیاره بیرون! من فکر می کنم باید قدر این عالم هپروت رو دونست، اصلا اگه تفکرات آدما رو وقتی که...
-
مسافرکشی صلواتی
دوشنبه 1 بهمنماه سال 1386 19:44
تاسوعا و عاشورای امسال برای من یه طور دیگه بود. آخه تا همین پارسال، بنابر یک سنت دیرینه خانوادگی مراسم روضه خوانی و عزاداری امام حسین در خونه مون برگزار می شد. اول ماه محرم که می شد یه شور و اشتیاقی تمام وجود من و امین رو در بر می گرفت که نگو و نپرس! همه چی توی خونه مون رنگ عزای امام حسین رو می گرفت، حتی سلام کردنمون،...
-
یادداشت های پراکنده ۳
دوشنبه 17 دیماه سال 1386 19:49
یادداشت اول دیشب مامان تلفن زد که چه جوری می خوای بیای، تو رو خدا مواظب خودت باش، شبکه خراسان اعلام کرده که تمام راه های رسیدن به مشهد به علت بارش سنگین برف بسته است و .... خلاصه نگرانی توی صداش موج می زد گفتم: مامان جون! شما که منو می شناسین، اولین بارم که نیست، الهی فداتون بشم، من صحیح و سالم ایشاللا فردا ظهر ناهار...
-
یادداشت های پراکنده ۲
پنجشنبه 13 دیماه سال 1386 13:29
1_ امروز رفتم انجمن خوشنویسان، اخر فلکه پارک، تا برای امتحانات میان دوره ای انجمن ثبت نام کنم، پارک هوای عجیبی داشت، تصورش رو بکن، یه هوایی پس از نیم ساعت بارون اومدن، مه آلود و ابری و کمی هم سرد، البته بیشتر از یه کم... خب ادم توی این هوا، چه حس و حالی بهش دست می ده ؟!! اونم زیر درختای کهنسال و سر به فلک کشیده پارک...
-
یادداشت های پراکنده ۱
دوشنبه 10 دیماه سال 1386 22:47
1_ ترم داره به روزای آخر خودش نزدیک می شه، این هفته کلاس ها از هفته ای قبل خلوت تر بود. ولی من سعی کردم پر انرژی مثل روز اول کلاسها، تدریس کنم. بچه ها می گفتن استاد شما این همه انرژی رو از کجا می یارین، یه ریز از اول کلاس تا آخرش حرف می زنین اونم ایستاده!! بهشون گفتم «خجالت نکشین یه هو بگین استاد چقدر وراجین شما! »آخر...
-
عشق تنها وارث ماندگار زمین
پنجشنبه 29 آذرماه سال 1386 00:47
خدای من! همین که چشم هایم را به زمین بدوزم و به نفس نفس زدن خاک خیره بمانم، کافی است تا تو آسمان را به تسلیتم بفرستی تا بر خستگی دردهایم ببارد، اما نه.. دیگر اشکهای اسمان نیز آرامم نمی کند. راستش بگذار رک بگویم که دردم چیست؟ من می خواهم با چشم های خودم ابابیل تو را ببینم! من می خواهم با چشم های خودم، شکافته شدن نیل را...
-
تولد
دوشنبه 19 آذرماه سال 1386 00:40
تولدت مبارک
-
تولدت مبارک
چهارشنبه 14 آذرماه سال 1386 12:04
دست خودم نیست، یک چیزی همیشه مرا می کشد اینجا، چیزی مثل نسیم روی گنبد طلا، مثل باد خوردن پرچم... . از این سمت خیابان که نگاه کنی، گنبد طلایی رنگت همیشه پیداست با چراغ هایی که از خودت نور گرفته اند. از بچه گی آرزو داشتم که یکی از این چراغها را در خانه مان داشتیم ولی بابا همیشه می گفت، چراغ های حرم تو مثل چراغ های خانه...
-
در گوشی
پنجشنبه 8 آذرماه سال 1386 00:56
اینو فقط در گوش تو می گم چون امشب اینو خدا در گوش من گفت: خدا به من گفت: من به داوود پیامبر گفتم : مرا در روزهای شادی و نعمت یاد کن تا دعای تو را در روزهای سخت زندگی ات، مستجاب کنم... حالا می فهمم چرا دعا هام توی روزهای سخت زندگیم مستجاب نمی شه
-
پاییز
جمعه 25 آبانماه سال 1386 13:43
بچه که بودیم پاییز رو به خاطر شنیدن خرد شدن برگها دوست داشتیم وقتی برگها رو می دیدیم با تمام وجود رو کمرشون می پریدیم و وقتی که له می شد می خندیدیم ولی حالا هر برگی که زیر پای هر رهگذری خرد میشه انگار ماییم که له می شیم کاش می تونستیم بین برگها قدم بزنیم بدون اینکه اونا له شن یعنی میشه؟؟ (یادگاری۲)
-
مَن ماتَ مِنَ العِشق فَقَد ماتَ شَهید
سهشنبه 15 آبانماه سال 1386 12:34
از کلاس که بیرون اومدم هنوز بچه ها دور و برم رو گرفته بودن: ...، استاد اگه توی ازدواج موقت، مهریه تعیین نشه، عقد باطل می شه؟ ...، استاد ما سه جلسه غیبت داشتیم، حذفمون که نمی کنید؟ ... استاد برای مجله دانشگاه می خوایم با شما مصاحبه کنیم کی وقت دارید؟ استاد... استاد... می خواستم داد بزنم و از دستشون فرار کنم. سرم داشت...
-
خدایا......
جمعه 11 آبانماه سال 1386 02:13
رودها در جاری شدن . وعلفها در سبز شدن معنی پیدا می کنند کوه ها با قله ها و دریاها با موجها زندگی پیدا می کنند وانسانها همه انسانها با عشق، فقط با عشق پس بار خدایا بر من رحم کن رحم کن بر من که میدانم ناتوانم باشد که خانه ای نداشته باشم باشد که لباس فاخری بر تن نداشته باشم باشد که حتی دست و پایی نداشته باشم اما نباشد ،...
-
یه جور دیگه است
سهشنبه 8 آبانماه سال 1386 13:11
هنوز هر وقت دلم می گیره، می رم یک گوشه دنج و باهاش حرف می زنم. همه چی رو به خودش می گم، حرفهای ناگفته که ته دلم مونده . همونایی که نمیشه به کسی گفت، همونایی که اگه بگی یا بهت می خندن یا مسخرت می کنن و یا با تعجب نگات می کنن انگار یه تخته کم داری. ولی اون هیچوقت به حرفام نمی خنده، فقط گوش می کنه. انگار هیچی رو نمی دونه...
-
ماه نو
جمعه 20 مهرماه سال 1386 22:58
نیم ساعت به اذون مونده، رفتم بالای پشت بوم تا ببینم می تونم جناب ماه رو زیارت کنم یا نه ، اینقدر اطراف خونه مون آپارتمان رفته بالا که آدم نمی تونه نفس بکشه چه برسه به اینکه چیزی رو هم ببینه!! امین هم مثل همیشه از نیم ساعت مونده به افطار، لنگاش سیخ شده بود و مثل میت رو به قبله خوابیده بود و می گفت وقتی ماه اینجا روبه...
-
رزق و روزی خدا
یکشنبه 1 مهرماه سال 1386 22:40
سلام بازم ماه رمضونتون به خیر دل نوشته: بسم الله الرحمن الرحیم، اللهم لک صُمتُ و علی رزقک اَفطَرتُ... خدایا برای تو روزه گرفتم و با رزق و روزی تو بازش می کنم،... آره با رزق و روزی تو: یک قرصِ ... که الکی نزنم زیره گریه، دکتر می گفت اصلا عوارض جانبی نداره، گفتم آقای دکتر من حالم خوبه، به خدا حالم خوبه، ... همین جوری که...
-
تو منو پیدا کن
جمعه 30 شهریورماه سال 1386 16:38
خدایا سالهاست که به دنیا آمده ام، هفته هاست که نفس می کشم و ثانیه هاست که قلبم مرتب و بی وقفه می زند؛ تاپ، تاپ، تاپ ... و نمی دانم که تا کی قرار است بزند؛ امروز، فردا و شاید هم ... اما نمی دونم چرا؟ چرا می زند؟ برای چی می زند ؟ برای کی می زند؟ قلب ها برای کی به صدا در می ایند؟!! حالا فرض کنیم قلب من یکی نزد و وایساد!!...
-
گمگشته
سهشنبه 27 شهریورماه سال 1386 17:14
سلام، رمضانتون مبارک، یک کمی دیره برای تبریک ولی رمضان رو هر وقت تبریک بگی، ارزش داره بذارید اولین مطلب ماه رمضون امسال رو با این سؤال شروع کنم که: برای پیدا کردن « خودت » چقدر حاضری خرج کنی و مایه بگذاری؟! دیدی وقتی کیفت رو گم می کنی چقدر به هم می ریزی؟ به هر جا که به فکرت برسه سر می زنی، از این و اون می پرسی و ......
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 تیرماه سال 1385 17:54
گاهی تو را کنار خود احساس می کنم اما چقدر دلخوشی خوابها کم است... . . . خیلی خوش حال شدم وقتی شنیدم الناز خانوم و سارا خانوم می خوان دوباره بر گردن. برای همه شون ارزوی موفقیت می کنم و به اندازه یه دنیا از مسافر عزیزم هم ممنونم. راستی! یه دو هفته ای دارم می رم لبنان. چند تا مطلب دادم به یکی که جای من بذاره توی وبلاگ....
-
... و خدا بارن را و انسان چتر را...
جمعه 12 خردادماه سال 1385 19:07
... و خدا با مهربانی اش باران را افرید و ان را به اسمان هدیه کرد تا هر گاه دلش گرفت بتواند اشک ریزد و باران را بر انسان و زمین ارزانی دارد ... و باران بر زمین فرود امد و خاک تشنه را خیس و سیراب کرد... و انسان بر خاک خیس سجده کرد تا خدایش را شکر گزار باشد... نا گاه انها که مهربانی خدا را بر نمی تافتند و نگاه انسان را...
-
زیر باران
چهارشنبه 3 خردادماه سال 1385 11:41
می دانی دیشب باران امده بود و من دوباره باشنیدن صدای پای ان؛ دست و پایم را گم کردم. درست مثل همیشه. مثل لحظه ای که تو را برای اولین بار دیدم و چقدر دست و پایم را گم کردم. یادت هست ؟ ان روز هم باران می امد و تو چترت را به من دادی تا خیس نشوم و خودت رفتی گوشه ای در زیر باران ایستادی و گفتی: همه چیز زیر باران قشنگتر است.
-
من خودم گمشده ام
سهشنبه 2 خردادماه سال 1385 19:43
سلام خلوتکده راستش چند روزی است که هر چه این در و ان در می زنم تا بهانه ای یا حتی نصف بهانه ای پیدا کنم تا درت را ببندم و با تو و خوانندگان مهربانت خدا حافظی کنم به بن بست می خورم!! گفتم شاید اگر تعطیل باشی بهتر است از اینکه همیشه در انتظار باشی که ایا بار دیگر به سراغت خواهم امد یا نه...خودم بهتر از هر کس طعم انتظار...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 دیماه سال 1384 19:56
دلم هوای تو کرده بگو چه چاره کنم؟ روز عرفه از خدا خودش رو بخوایم. بقیه رو هم دعا کنیم.
-
اش پشت پا
یکشنبه 11 دیماه سال 1384 21:14
کتاب گرامر اینگلیش دایجست رو جلوم باز کردم و همین جوری بهش نگاه می کنم. ولی دلم توی کتاب نیست. هنوز نتونستم دلخوریم رو از دست بابا فراموش کنم. با خودم می گم اگه روزی بابا بشم هیچوقت با پسرم همچین کاری نمی کنم. اخه چرا بابا که می تونست من رو امسال با خودش و مامان حج ببره نبرد؟ اخه چی ازش کم می شد؟ حالا دیگه مطمئنم...
-
متولد اذر
چهارشنبه 23 آذرماه سال 1384 10:16
می گویند اذر، ماه همه شرارت هاست؛ اذر افشانی ها و اتش زدن ها. و من متولد اذرم؛ و اتش بازی از کودکی کار من است. و اکنون درونم لبریز از شعله های اتش است. و باران اذر که می اید، اتشم را تندتر می کند. چه اتشی است که با هیچ ابی فرو نمی نشیند! اهای شعله های برافروخته دل من، سلام!! اهای دل به اتش کشیده شده من، ای اتشکده من ،...
-
دید و بازدید
جمعه 20 آبانماه سال 1384 17:03
سی شب سر یک سفره آسمونی نشستی. انا انزلناه خوندی و خرما رو توی دهنت گذاشتی؛ گفتی خدایا! من برای تو روزه گرفتم؛ با روزی تو هم افطار می کنم. سی روز قدم به قدم؛ لحظه به لحظه؛ نفس به نفس؛ خدا ازت پذیرایی کرد. سی تا سحر بلند شدی و به خدا قول دادی تا شب بعد هیچی نمی خوری. جلوی زبونت؛ چشمت؛ گوشت؛ یه دیوار بلند کشیدی به بلندی...
-
زیبایی ماه خدا
چهارشنبه 27 مهرماه سال 1384 13:22
چقدر این روز ها و شب ها قشنگ است. قشنگ و دوست داشتنی. چقدر لمس کردن ثانیه ثانیه اش زیباست. چقدر هیجان انگیز است پیاده رو های شلوغ یک ساعت مانده به افطار؛ که همه از هم سبقت می گیرند تا به خانه برسند. چقدر زیباست چهره راننده ای که از سبقت بی جای دیگری کلافه شده؛ داد می زند: حیف که ماه رمضونه و گر نه... سکوت می کند و بعد...