بچه که بودیم پاییز رو به خاطر شنیدن خرد شدن برگها دوست داشتیم
وقتی برگها رو می دیدیم با تمام وجود رو کمرشون می پریدیم
و وقتی که له می شد می خندیدیم
ولی حالا
هر برگی که زیر پای هر رهگذری خرد میشه
انگار ماییم که له می شیم
کاش می تونستیم بین برگها قدم بزنیم
بدون اینکه اونا له شن
یعنی میشه؟؟
از کلاس که بیرون اومدم هنوز بچه ها دور و برم رو گرفته بودن:
...، استاد اگه توی ازدواج موقت، مهریه تعیین نشه، عقد باطل می شه؟
...، استاد ما سه جلسه غیبت داشتیم، حذفمون که نمی کنید؟
... استاد برای مجله دانشگاه می خوایم با شما مصاحبه کنیم کی وقت دارید؟
استاد...
استاد...
می خواستم داد بزنم و از دستشون فرار کنم. سرم داشت می ترکید. خوشبختانه سرویس دانشگاه منتظرم بود که سوار شم. بچه ها ول کن نبودن و تا در ماشین همراهیم کردن. منم همه شون رو حواله دادم به هفته بعد!!
به راننده گفتم یه کمی یواش تر بره که شاید بتونم تا مشهد یه چرتی بزنم، سرم و تکیه دادم به شیشه ماشین و چشمام رو بستم... هنوز خیلی نگذشته بود که صدای اس ام اس موبایلم در اومد:
استاد خسته نباشید.
چه اس ام اس قشنگی، شاید بهترین اس ام اسی که می شد در اون لحظه بخونم همون بود. کنجکاو شده بودم که ببینم کی این اس ام اس رو داده. جواب دادم: ممنونم... شما؟
بعد از مدتی دوباره جواب اومد که: ... هستم از دانشجو هاتون.
هر چی فکر کردم که این کیه، پسره، دختره، چه درسی با من داره؟ یادم نیومد. راستش حالشم نداشتم که لیست حضور و غیاب رو از توی کیفم دریارم.
فردای اون روز بود که تازه از خواب بلند شده بودم که باز یه اس ام اس از همون شماره اومد که داشت به استادش صبح به خیر می گفت.
سریع رفتم لیستای حضور و غیاب رو نگاه کردم و اسمش رو پیدا کردم. فکرشو نمی کردم ولی دیدم که صاحب این اس ام اس ها یکی از دختراست. ولی هر چی فکر کردم چهره اش یادم نیومد...
خیلی دوست داشتم بدونم که کیه. خصوصا وقتی که ، دو تا اس ام اس دیگه از اون دختر خانوم دریافت کردم که یکی اش این بود:
من مات من العشق فقد مات شهید: هر که از عشق بمیرد، شهید مرده است.
یاد پست قبلی افتادم که صبا به یادگار برام گذاشته بود و چقدر قشنگ گفته بود:
.. اما نباشد، هرگز نباشد که در قلبم عشق نباشد...
حالا نمی دونم چرا اینقدر دوست دارم هفته بعد زودتر بیاد و ببینم این دختر خانوم کیه؟!!
رودها در جاری شدن
.وعلفها در سبز شدن معنی پیدا می کنند
کوه ها با قله ها
و دریاها با موجها زندگی پیدا می کنند
وانسانها
همه انسانها
با عشق، فقط با عشق
پس بار خدایا بر من رحم کن
رحم کن بر من که میدانم ناتوانم
باشد که خانه ای نداشته باشم
باشد که لباس فاخری بر تن نداشته باشم
باشد که حتی دست و پایی نداشته باشم
اما نباشد ، هرگز نباشد
که در قلبم عشق نباشد، هرگز نباشد
(یادگاری)
هنوز هر وقت دلم می گیره، می رم یک گوشه دنج و باهاش حرف می زنم. همه چی رو به
خودش می گم، حرفهای ناگفته که ته دلم مونده . همونایی که نمیشه به کسی گفت، همونایی
که اگه بگی یا بهت می خندن یا مسخرت می کنن و یا با تعجب نگات می کنن انگار یه تخته کم
داری.
ولی اون هیچوقت به حرفام نمی خنده، فقط گوش می کنه. انگار هیچی رو نمی دونه ولی
من می دونم اون همه چی رو می دونه، اما وقتی خودم بهش می گم یه جور دیگه است.
آره یه
جور دیگه است... .