دلم هوای تو کرده

بگو چه چاره کنم؟

روز عرفه از خدا خودش رو بخوایم.

بقیه رو هم دعا کنیم.

 

اش پشت پا

کتاب گرامر اینگلیش دایجست رو جلوم باز کردم و همین جوری بهش نگاه می کنم. ولی دلم توی کتاب نیست. هنوز نتونستم دلخوریم رو از دست بابا فراموش کنم. با خودم می گم اگه روزی بابا بشم هیچوقت با پسرم همچین کاری نمی کنم. اخه چرا بابا که می تونست من رو امسال با خودش و مامان حج ببره نبرد؟ اخه چی ازش کم می شد؟

حالا دیگه مطمئنم دعایی رو که ماه رمضونی می خوندم مستجاب نشده. به هر حال همین که ادم بدونه دعاش رو رد کردن خودش یه جور جوابه دیگه. بهتر از اینه که ندونی دعات مستجاب میشه یا نه!

یه چند روزی می شه مامان و بابا رفتن حج و من و امین توی خونه تنهاییم. البته بهتره بگم من توی خونه تنهام. چون امین که تا ۱۵ روزه دیگه امتحانای پایان ترمش شروع می شه می ره خوابگاه پیش دوستاش تا به قول خودش درسهاشون رو مباحثه کنن.

 فقط موقع ناهار و شام که می شه حضرت اقا تشریف می ارن خونه. با یه دهان باز! و شیکمی که صدای قار و قورش ادم رو یاد ضرب اهنگ زورخونه میندازه!

خوشبختانه مامان غذای یک هفته رو توی فریزر گذاشته تا گل پسراش از گرسنگی تلف نشن!

 دیشب خاله زهرا تلفن زد و گفت برای مامان اش پشت پا درست کرده ولی چون هوا سرده و دعوت کردن بقیه مشکله و ... قرار شده که کاسه های اش رو دم خونه اقوام بدیم.

خلاصه من و امین هم شال و کلاه کردیم و با ماشین بابا رفتیم خونه خاله تا اش ها رو تحویل بگیریم. حدودا دو ساعتی طول کشید که تا تموم کاسه ها رو به اقوام رسوندیم. البته سه تا عمه و شش تا عمو و دو تا خاله و ... خیلی زیاد هم نیستن. حالا دیگه بماند که اقا امین یکی از کاسه های اش رو با قاشقی که از اشپزخونه خاله کش رفته بود هاپولی کردن...

ولی واقعا نمیدونم چه جوری باید از خاله تشکر کنم . چقدر خوبه ادم یه خواهر داشته باشه که وقتی می ری مسافرت برات اش پشت پا درست کنه!

خدایا کی ما رو مهمون می کنی بیایم خونه ات رو ببینیم بقیه ؛ اش پشت پامون رو بخورن؟!