یه پادشاهی داشت رد می شد، بچه ها داشتند بازی می کردند، با دیدن پادشاه همه شون فرار کردند.
اما یه بچه موند. پادشاه اومد رد بشه، بچه اومد جلو و گفت: سلام.
پادشاه یه نگاهی کرد و گفت باریکلا ! چه بچه خوبی، تو چون هم شجاعت به خرج دادی و موندی و هم مؤدب بودی و سلام کردی، این هزار تومان مال تو.
بچه گفت : نه آقا! مامانم دعوام میکنه. گفته تو خیابون از هیچکی چیزی قبول نکنم.
پادشاه گفت: نه به مامانت بگو اینو پادشاه داده.
بچه گفت: نه اینو بگم میگه دروغ نگو بچه! منو میزنه، میگه پادشاه که هزار تومان نمی ده!! پادشاه حداقل صد هزار تومان می ده!! ...
پادشاه گفت باریکلا عجب بچه ایه. گفت: صد هزار تومان بهش بدین.
یا امام رضا...پادشاها اگه بخوان چیزی بدن... . تو که سلطان عالمی...!
... با یاد تو شروع کردم... .