ماه نو

 

نیم ساعت به اذون مونده، رفتم بالای پشت بوم تا ببینم می تونم جناب ماه رو زیارت کنم یا نه،

اینقدر اطراف خونه مون آپارتمان رفته بالا که آدم نمی تونه نفس بکشه چه برسه به اینکه چیزی رو هم ببینه!! امین هم  مثل همیشه از نیم ساعت مونده به افطار، لنگاش سیخ شده بود و مثل میت رو به قبله خوابیده بود و   می گفت وقتی ماه اینجا روبه روت نشسته می خوای بری بالا چی رو ببینی عزیزم!!
خوشبختانه هنوز سمت قبله رو می تونستی به راحتی ببینی. هوا ابری نبود اما غبار آلود بود، از دور      می شد دید که بعضی های دیگه هم اومدن تا ماه رو پیدا کنن.

 داشتم به کله ام فشار می آوردم که ببینم دعای هنگام رویت هلال رو یادم می یاد یا نه که چشمم افتاد به دختر خانومی که از آپارتمانی که کاملا مشرف به پشت بوم خونه ما بود داشت به من نگاه می کرد، اول فکر کردم حواسش نیست اما وقتی نگاش کردم و دیدم که داره منو می بینه و با این وجود ،خانوم موهاشو باز می کنه و ... فهمیدم که این الیاس سریال اغماء بعد از فریب دکتر پژوهان اومده مشهد سراغ ما !!

روم رو بر گردوندم که حسابی حال دختره گرفته شه و تیرش به سنگ بخوره. یادم می آید وقتی بچه بودم هر وقت دختری می دیدم که خیلی خودش رو لوس می کرد یا من حس می کردم که می خواد خودش  رو لوس کنه، بهش زبون درازی می کردم و شکلک در می آوردم و اون حسابی حرصش در می اومد و من کلی حال می کردم.

 خیلی دوست داشتم یه بار دیگه برگردم و به اون دختر خانوم، زبون درازی کنم تا حالش گرفته شه ولی گفتم شاید طرف فکر کنه من عقب مونده ذهنی ام.

 با خودم گفتم خیلی با حالی خدا، من اومدم اینجا ماهت رو ببینم، آخه اینا چیه به من نشون می دی، شب عیدی، اینم عیدیته دیگه!!
یه گوشه پشت بوم نشستم و زانو هام رو بغل کردم: این شیطون چه جوری می یاد لای زندگی آدما     می لوله، به همه چیز و همه کس کار داره و از هر فرصتی استفاده می کنه تا یک گند بزرگ به زندگیت بزنه تا روت نشه سرت رو مقابل خدات بلند کنی. 

صدای اذون بلند می شه و مامان داد می زنه: پارسا چایی ات سرد شد مامان، بیا پایین...  . و من تازه یادم می یاد که ماه نو رو هنوز پیدا نکردم...

رزق و روزی خدا

 

سلام بازم ماه رمضونتون به خیر


دل نوشته:

بسم الله الرحمن الرحیم، اللهم لک صُمتُ و علی رزقک اَفطَرتُ... خدایا برای تو روزه گرفتم و با رزق و روزی تو  بازش می کنم،... آره با رزق و روزی تو: یک قرصِ ... که الکی نزنم زیره گریه، دکتر می گفت اصلا عوارض جانبی نداره، گفتم آقای دکتر من حالم خوبه، به خدا حالم خوبه، ... همین جوری که قسم خدا رو می خوردم نمی دونم چرا گریه ام گرفت و زدم زیر گریه... فکر کنم دکتر یقین کرده بود که تجویزش درسته.


 خدایا با رزق و روزی تو روزه ام رو باز می کنم: با یک قرصِ ... که الکی اضطراب نداشته باشم ،که قلبم تند تند نزنه!!

خدایا با رزق و روزی تو افطار می کنم: با یک قرص ... که سرم درد نگیره ،که اون میگرن لعنتی دست از سرم بر داره

خدایا با رزق و روزی تو افطار می کنم، حتی اگه این رزق و روزی، همین قرص های اعصاب باشه...


خدایا بازم شُکرت


آنچه گذشت:


امروز روز اول دانشگاه بود، این ترم یکی از شهرهای اطراف مشهد هم کلاس گرفتم ، چون از ساعت 8 کلاس هام شروع می شه مجبورم بعد از ظهر روز قبل  راه بیفتم تا 3 ساعت بعدش برسم دانشگاه و شب استاد سرا استراحت کنم تا صبح اول وقت سر کلاس در محضر دانشجویان جان (به قول آقای صالح علا) باشم.

دم دمای افطار رسیدم دانشگاه و از اونجا هم استاد سرا: یه آپارتمان خوشگل نقلی دو خوابه، اسمش شده بود استادسرا، جای دنج و ساکت و آرومی بود، یه حس خاصی داشتم، یه جور آرامش، دور از خونه، توی یه شهر دیگه، تک و تنها...

 یه یخچال و گاز، یه تلوزیون پلانو، یک کامپیوتر، یه سرویس مبلمان، دو تا تخت و ... امکاناتی بود که توی این آپارتمان بود.

مامان به زور چند تا خرما گذاشته بود توی کیفم که با همونا و چند تا قرص رنگارنگ افطار کردم. یک ساعت بعد از افطار، رئیس دانشگاه تلفن زد و خیر مقدم گفت و بعدش گفت برای افطار  جوجه میل دارید یا ... !!

ساعت خواب آقای رئیس!


شب هر کار کردم نتونستم بخوابم، خلاصه جاتون خالی تا سحر اوضاع و احوالی داشتیم...


ساعت 8 صبح، دانشگاه:


تا هشت و نیم، پرنده توی دانشگاه پر نمی زنه، چه برسه به دانشجو!! من موندم با این شور و اشتیاقی که این قشر فرهیخته به علم و دانش دارند چه کنم!!


ساعت ۳۰/۸ صبح دانشگاه:


یه دختر خانوم دانشجو از نوع به شدت فرهیخته، با چشمان پف کرده، وارد کلاس خالی می شه:


: سلام استاد! کلاس مدنی 5؟


: بله بفرمایید...: خانوم شما هم دیشب مثل من، شب، چیز بودید دیگه؟ (حالا هر چی می گردم کلمه مورد نظرم رو پیدا نمی کنم،) ... اِ اِ ... منظورم اینکه شبای ماه رمضون، شب زنده داری و مناجات و ... .


:  بله استاد دیگه ماه رمضون حال هوای حاص خودشو داره...
(توی دلم: بله واقعاً از ظاهرتون حال و هوای ماه رمضون شُر و شر می باره) 

 
:استاد ما بریم یا می خواین درس بگید؟


:خب حالا که زحمت کشیدید و اومدید، اجازه بدید که درس و شروع کنیم ( حالا یک کلاس بزرگ، با یک نفر دختر دانشجوی به شدت فرهیخته ، موضوع درس: حقوق مدنی 5 (حقوق خانواده)، اولین بحث، خواستگاری!!)