دید و بازدید

 

سی شب سر یک سفره آسمونی نشستی. انا انزلناه خوندی و خرما رو توی دهنت گذاشتی؛ گفتی خدایا! من برای تو روزه گرفتم؛ با روزی  تو هم افطار می کنم.

سی روز قدم به قدم؛ لحظه به لحظه؛ نفس به نفس؛ خدا ازت پذیرایی کرد.

سی تا سحر بلند شدی و به خدا قول دادی تا شب بعد هیچی نمی خوری.

 جلوی زبونت؛ چشمت؛ گوشت؛ یه دیوار بلند کشیدی به بلندی قد شیطون که نتونه بیاد تو؛ وقتی هم خواست بیاد تو؛ هلش دادی و گفتی من قراره مال خدا باشم... سر قرارم هم هستم...

شب قدر رو که یادته؟ وای چه شبی بود!! دیدی آسمون چقدر به زمین نزدیک شده بود!

دیدی دلت خدایی شده بود!! دیدی چشمات بارونی شده بود!!

یادته اون شب آمار سال گذشته ات رو گرفتی و برای سال بعد یه برنامه توپ از خدا خواستی؟

حالا خوب به صدای دلت گوش کن. شفافتر از گذشته می تپه. دیگه پارازیتی توش نیست!

به خدا حیفه که این دل پاک رو که حاصل یه ماه خلوت ناب با خدا بوده؛ دوباره آلوده کنی.

یادت باشه از مهمونی کی برگشتی! یادت نره کی ازت پذیرایی می کرد!

از قدیم گفتن هر دیدی یه بازدیدی داره. حالا خدا می خواد بازدیدت رو پس بده.

حالا نوبت توست که کارت دعوت برای خدا بفرستی. به صرف چی؟؟

معلومه!! به صرف سکونت همیشگی توی خونه دلت!

از مهمونت خوب پذیرایی کن و قدرش رو بدون!!

یادت نره آقا پارسا !!! قدرش رو بدون!!