... و خدا بارن را و انسان چتر را...

 

... و خدا با مهربانی اش باران را  افرید و ان را به اسمان هدیه کرد تا  هر گاه دلش گرفت بتواند

اشک ریزد و باران را بر انسان و زمین ارزانی دارد ...

و باران بر زمین فرود امد و خاک تشنه را خیس و سیراب کرد...

و انسان بر خاک خیس سجده کرد تا خدایش را شکر گزار باشد...

 نا گاه انها که مهربانی خدا را بر نمی تافتند و نگاه انسان را به اسمان و خیس شدنش را در زیر

مهربانی خدا نمی خواستند ؛

 چتر را افریدند

 تا انسان دور از چشم خدا راه خود را رود .

 

 

زیر باران

 

می دانی دیشب باران امده بود و من دوباره باشنیدن صدای پای ان؛ دست و پایم را گم کردم.

 درست مثل همیشه.

 مثل لحظه ای که تو را برای اولین بار دیدم و چقدر دست و پایم را گم کردم.

 یادت هست ؟ ان روز هم باران می امد و تو چترت را به من دادی تا خیس نشوم و خودت رفتی

گوشه ای در زیر باران ایستادی و گفتی:

همه چیز زیر باران قشنگتر است.


من خودم گمشده ام

 

سلام خلوتکده

راستش چند روزی است که هر چه این در و ان در می زنم تا بهانه ای یا حتی نصف بهانه ای پیدا کنم تا درت را ببندم و با تو  و خوانندگان مهربانت خدا حافظی کنم به بن بست می خورم!!

گفتم شاید اگر تعطیل باشی بهتر است از اینکه همیشه در انتظار باشی که ایا بار دیگر به سراغت خواهم امد یا نه...خودم بهتر از هر کس طعم انتظار را چشیده ام و بیش ار هر کسی غصه هر روزه ی انرا به دوش می کشم.

اما بگذار باز هم به سراغت بیایم تنها به این دلیل که نمی توانم به سراغت نیایم...تو و خوانندگان مهربانت که هیچگاه اعتراضی نداشته اید...

و من این بار بر خلاف انچه همگان می گویند و هر یک به نحوی تلاش می کنند تا خوانندگان وبلاگشان بیشتر و بیشتر شود می گویم: من خودم گمشده ام! دنبالم راه نیا...

باز زنهار! نگردی تو هم الوده من

یا مبادا بنهی پای به محدوده من

هر که امد به سراغ دل من باخت و رفت

نیست بردی ز پی بازی بیهوده من...