هنوز هر وقت دلم می گیره، می رم یک گوشه دنج و باهاش حرف می زنم. همه چی رو به
خودش می گم، حرفهای ناگفته که ته دلم مونده . همونایی که نمیشه به کسی گفت، همونایی
که اگه بگی یا بهت می خندن یا مسخرت می کنن و یا با تعجب نگات می کنن انگار یه تخته کم
داری.
ولی اون هیچوقت به حرفام نمی خنده، فقط گوش می کنه. انگار هیچی رو نمی دونه ولی
من می دونم اون همه چی رو می دونه، اما وقتی خودم بهش می گم یه جور دیگه است.
آره یه
جور دیگه است... .
سلام و ممنون که اشتباهمو گفتی!!! (چشمک)
یک وقتهایی، وقتی چیزی نمانده تا خرخره توی روزمرهگیهایت فرو بروی و تو دل ِ بازیهای دنیا هضم بشوی؛ فقط تلنگرهایی از این جنس شاید بتواند آن سکر و مستیات را از سرت بپراند.
همین قدر که یادت بیفتد کسی هست و او اگر عزمش بر سوزاندن بود، چرا بارها و بارها لب ِ پرتگاه ِ آتش و عذاب دستت را گرفت و عقب کشید؟! ...
شاید همین قدر کافی باشد، که ردپای ظریف ِ حضورش را وسط ِ کلاف ِ پیچ خوردهی روزمرهگیها گم نکنی
سلام.خوبید؟mail رو خوندم.همون کاری که خودتون گفتید بهتره.برام mail بزنید دوباره.
الان موقعیت منااسب نیست توضیح بدم که چیکار کنید.
حتما در فرصت مناب روش رو می گم.
use , pass رو واسم mail کنید.
منتظرم .
عظمت همواره در جستجوی چشمی است که او را ببیند و خوبی همواره در انتظار خردی است که او را بشناسد و زیبایی همواره تشنه ی دلی که به او عشق ورزد و جبروت نیازمند اراده ای که در برابرش به دلخواه رام گردد و غرور در آرزوی عصیان مغروری که بشکندش و سیرابش کند.
کلی التماس دعا استاد :)