با اینکه خیلی وقته از اون روزا گذشته ولی هنوز خیلی از حرفهایی رو که به هم میزدیم یادمه:

غزاله! تو بزرگ شدی چی کاره میخوای بشی؟
غزاله هم مثل همه وقتایی که میخواست مثلا با فکر جوابم رو بده؛ دستاش رو دور صورتش حلقه کرد و گفت:
من میخوام خانوم معلم بشم؛نه نه؛ میخوام مبصر بشم؛ به مامانم هم گفتم. خیلی کیف داره! اسم بدا و خوبا رو می نویسی؛ تازه همه هم به حرفت گوش میدن!!

بعدش دوید و رفت از خونشون که دیوار به دیوار خونه ما بود کاغذی رو که اسم بدا و خوبای اونروز کلاس رو نوشته بود آورد و خوند:
خوبها: مهتاب؛ فاطمه؛ نسرین...

بعدش رو به من کرد و گفت: خودت میخوای چی کاره بشی؟
منم با ژست آدمای عقل کل گفتم:
 میخوام استاد دانشگاه بشم!!
از نگاهش فهمیدم که حرفم رو نفهمیده. گفت: مثلا چی کارا میکنی؟
گفتم: خب خیلی کارا؛ یه عالمه!!
خودم هم نمی دونستم استاد دانشگاه واقعا چی کار میکنه. فقط چون بابام استاد دانشگاه بود؛ دوست داشتم استاد دانشگاه بشم.



الان حدود بیست سال از اون روزایی که جلو خونه مون با غزاله حرف میزدیم گذشته و من هنوز نمیدونم چی کاره میشم!! ولی به خوبی فهمیده ام که باید انسان باشم! انسان!!

به میدون شهدا که رسیدم تا چشمم افتاد به گلدسته های حرم امام رضا روم نشد سلام بدم؛ البته روزای قبل هم که از همون جا سلام می دادم با کلی خجالت سرم رو به احترام آقا پایین میاوردم
از مراسم روز هفتم بابای حمید که اونم به خاطر حمید رفتم حرم؛ تا الان حدود یه ماه میشه که حرم نرفتم
 توی مشهد باشی و فاصله خونتون تا حرم امام رضا هم فقط یه کورس ماشین باشه؛ اونوقت یه ماه حرم نری؛خیلی خری.
بیخود نیست که وقتی زائرای امام رضا می یان مشهد می گن: السلام علیک یا امام رضای غریب
 هنوز یادم نرفته که شب کنکور فوق لیسانس به امام رضا چی گفتم:
آقا!! تو که خودت می دونی من هیچی نخوندم یعنی هیچی هیچی که نه؛ ولی اونجور که قبول بشم نخوندم؛ ولی میدونی اگه قبول نشم چی میشه؟!! آقا ! با چه زبونی بهت بگم من از سربازی بیزارم. تو که برات کاری نداره؛ اگه یه لطفی کنی و سوالات از همون جایی باشه که من خوندم؛ قول میدم قول مردونه ها!! که اگه قبول شدم هفته ای سه چهار بار بیام پابوست؛ اصلا اگه تو بخوای هر روز میام...!! هزار تا هم صلوات برای مادرتون میفرستم؛ اصلا هزار تا هم برای خودت؛ هزار تا هم برا.....!!
عجب شبی بود اون شب. کلی با امام رضا صحبت کردم و یه عالمه قول و قرار گذاشتم.
حالا که سه سال از اون جریان گذشته و منم فوق لیسانس رو تموم کردم؛ ولی اون همه قول و قرار!!!
هر کی دیگه جای امام رضا بود الان دیگه قاطی کرده بود.
آقا!! مرامت عشقه؛ خیلی ماهی؛ خیلی با حالی؛ یه خم به اون ابروهای قشنگت نیاوردی و نگفتی آقا پارسا!! پارسال دوست؛ امسال آشنا
.


توی این روزگاری که ما زندگی می کنیم من بعید می دونم جایی باشه که آدما واقعا شاد باشن. می دونی با این همه بدی که روی این زمین وجود داره آدم اگه خودش هم بخواد زورکی خودش رو شاد  نشون بده نمی تونه.
البته شاید بتونه ولی شادیه زورکی چه ارزشی داره و چقدر می تونه دوام بیاره؟!
چطور می تونی شاد باشی وقتی می بینی یا می شنوی که در یه جای دیگه که شاید همین شهری باشه که توش داری زندگی می کنی و یا همین کوچه خودتون و چه بسا خونه همسایه!! یه نفر داره بهش ظلم می شه؛ یه نفر بی پناهه؛ یه نفر دلش شکسته ؛ یه نفر....
دیروز روز جشن بود؛ روز مادر بود و روز زن. خیلی ها خوش بودن؛ خیلی ها رفتن خونه بخت؛ ولی زن همسایه ما از شوهرش کتک می خورد و من به خاطر اینکه دلش رو نداشتم صدای گریه اش رو بشنوم گوشم رو گرفته بودم

یه جهانه یه جهانه؛چه بزرگه چه بزرگه

پر شهره؛ پر جنگل؛ پر آدم؛ پر گرگه

توی شهرا پر خونه؛ توی خونه جای آدم

یکی با شادی می رقصه؛ یکی با غصه و با غم

زمین پر از شادی آرزویی است که رهاترین مرد تاریخ به ارمغان خواهد آورد.

به امید آنروز





زندگی یعنی صدای مادرم

آسمان چشم های مادرم


ولادت حضرت زهرا(س) و روز مادر مبارک باد




برو ای عشق دگر خسته ز دیدار توام


توی این دنیای به این بزرگی؛روی زمین خدا؛ چقدر آدم جور واجور وجود داره.فقط کافیه از امروز که از خونه بیرون میای؛ توی چهره بقیه نگاه کنی. می دونی؟ چهره آدما خیلی حرف برای گفتن دارن؛ البته اگه چهره شناس خوبی باشی.
بعضی آدما رو می بینی انگار نه انگار که تا حالا غمگین شده باشن؛یکسره لبخند ژکوند تحویل آدم می دن! اونقدر خوشن که نمی دونم این همه خوشی از کجاست. اصلا برای چی خوشن؟ وقتی هم ازشون می پرسی؛جواب می دن: دنیا ارزش غصه خوردن نداره!!
واقعا شاید حق با اینا باشه. شاید من دنیا رو خیلی جدی گرفتم...
بر عکس؛ بعضی دیگه هستن که انگاری غم رو توی چهره شون کاشتن. اگه بهشون بگی:آخه چرا؟ یک شیشه پر آبغوره تحویلت می دن.
البته شایدم حق با اینا باشه.
ولی من یک چیز رو خوب می دونم...بعضی از خوشی ها هست که به آدم شور و انرژی می ده و آدم آرزو می کنه ای کاش همیشه اینجوری خوش باشه.
و بعضی از غمها هم هستن که اونقدر پاک و مقدسند که زندگی بدون اونها هیچ حرارتی نداره
مهم اینه که اون چیزایی که ما براشون خوشیم یا غمگینیم؛ چی باشن و چقدر ارزش داشته باشن

میدونی من فکر می کنم که خیلی از آدما رو فقط توی خلوتشون می شه شناخت.آخه آدما توی خلوتشون؛ فقط خودشون هستند؛خود خودشون؛ دیگه مجبور نسیتند برای بقیه باشند و نقش بازی کنند.
خوشبختانه فکر نکنم کسی باشه که خلوت نداشته باشه؛ ولی مهم اینه که چطوری بری توی خلوت آدما. البته منظورم فضولی نیست ها؛ می خوام بگم چه جوری می شه با اجازه وارد خلوت بقیه شد...
راستی چند تا آدم رو می شناسی که تو رو توی خلوتشون راه می دند؟ دیدی بعضی ها اینقدر مهمون نوازند که هنوزهیچی نگفتی سفره خلوتشون رو جلوت باز می کنند
من یکی که عاشق این جور سفره هام.
سفره ای که توش غم هست؛ شادی هست و اگه دل بدی پر از عشقه
حالا اگه من تو رو دعوت کنم که یک سری به خلوتکده محقر من بزنی؛ قبول میکنی؟ ببخشید اینجا خیلی خلوته




یا علی

 



دل من زار و غریب است خدا می داند
غم این عشق نجیب است خدا می داند
بازی شعر و غم و خلوت من
مثل یک راز عجیب است خدا می داند.


سلام. به خلوتکده من خوشامدید