به میدون شهدا که رسیدم تا چشمم افتاد به گلدسته های حرم امام رضا روم نشد سلام بدم؛ البته روزای قبل هم که از همون جا سلام می دادم با کلی خجالت سرم رو به احترام آقا پایین میاوردم
از مراسم روز هفتم بابای حمید که اونم به خاطر حمید رفتم حرم؛ تا الان حدود یه ماه میشه که حرم نرفتم
 توی مشهد باشی و فاصله خونتون تا حرم امام رضا هم فقط یه کورس ماشین باشه؛ اونوقت یه ماه حرم نری؛خیلی خری.
بیخود نیست که وقتی زائرای امام رضا می یان مشهد می گن: السلام علیک یا امام رضای غریب
 هنوز یادم نرفته که شب کنکور فوق لیسانس به امام رضا چی گفتم:
آقا!! تو که خودت می دونی من هیچی نخوندم یعنی هیچی هیچی که نه؛ ولی اونجور که قبول بشم نخوندم؛ ولی میدونی اگه قبول نشم چی میشه؟!! آقا ! با چه زبونی بهت بگم من از سربازی بیزارم. تو که برات کاری نداره؛ اگه یه لطفی کنی و سوالات از همون جایی باشه که من خوندم؛ قول میدم قول مردونه ها!! که اگه قبول شدم هفته ای سه چهار بار بیام پابوست؛ اصلا اگه تو بخوای هر روز میام...!! هزار تا هم صلوات برای مادرتون میفرستم؛ اصلا هزار تا هم برای خودت؛ هزار تا هم برا.....!!
عجب شبی بود اون شب. کلی با امام رضا صحبت کردم و یه عالمه قول و قرار گذاشتم.
حالا که سه سال از اون جریان گذشته و منم فوق لیسانس رو تموم کردم؛ ولی اون همه قول و قرار!!!
هر کی دیگه جای امام رضا بود الان دیگه قاطی کرده بود.
آقا!! مرامت عشقه؛ خیلی ماهی؛ خیلی با حالی؛ یه خم به اون ابروهای قشنگت نیاوردی و نگفتی آقا پارسا!! پارسال دوست؛ امسال آشنا
.


نظرات 16 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:11 ق.ظ http://mesleelnaz.blogsky.com

دانی سه‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 01:09 ب.ظ

سلام.
با این نوشتت بدجوری هوای مشهد کردم

یاسمن سه‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 05:35 ب.ظ http://mehrabooni-sedaghat.blogfa.com

وای منم دلم امام رضا خواست...

بانمک چهارشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:02 ق.ظ http://www.banamak.blogsky.com

سلام
ممنون که به من سرزدی
دلم میخواد به مشهد بروم ولی چه کنم
میگن ترکه باخانواده میره مشهد وبچه اش گم میشه
میره پابوس امام رضا ومیگه ای امام رضا تو رو خدا بچه ام را به من برگردون اگر بچه ام پیدا بشه من دیگه غلط میکنم مشهد بیام
خوش وخرم باشی
بازم به من سر بزن
ممنون
ارادتمند آقا پارسا:مهدی

محمدمحتشمی پنج‌شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 05:28 ق.ظ http://mohmohta.blogsky.com

سلام
خوبی؟
من تازه آپ کردم اگه میشه سربزن.
یه موضوعی هم پیش اومده که اگه بخونی میفهمی چیه

استاد چرندی پنج‌شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 12:16 ب.ظ http://www.charand.net

وبلاگ جالبی دارید موفق باشید (‌روایط عمومی چرند و پرند )

تکرار تلخ... پنج‌شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 08:15 ب.ظ

سلام...
آره هیچ وقت دیر نیست ولی وقتی آرامش نداری
درسته باید از یه جا شروع کرد اما از کجا؟؟؟!
من دیگه نمی تونم برا خودم تصمیم بگیرم من خیلی وقته که راهم رو گم کردم از هر طرف می رم به بن بست می خورم!فکره داغونم دیگه کار نمی کنه!این حرفها دیگه تو کله ام نمی ره اونجا فقط می نویسم که آرومم کنه!
عکس حرم رو که اینجا دیدم یه جوری شدم بغض کردم دلم می خواست اونجا بودم وازش می خواستم که کمک کنه ازش می خواستم که راه درست رو نشونم بده چون خودم دیگه نمی دونم باید چیکار کنم نمی دونم ای خدا...
هر چند که طلبیده و دارم میام اونجا!کاش اونجا بغضم بشکنه کاش سبک بشم کاش مییام اونجا وقتی برمی گردم آدم شده باشم!

خیلی حرف زدم شرمنده!
موفق باشی دوست من

... تکرار تلخ پنج‌شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:08 ب.ظ

درسته روزهام دارن همینطوری می رن و زمان خیلی زود می گذره و من هنوزم هیچی نمی دونم!نمی دونم کی می خوام از خواب بیدار شم!
آدم به این عجیب غریبی دیده بودی؟!خودش می دونه راهش اشتباست! خودش می دونه که باید تلاش کنه! خودش می دونه برای رسیدن به خواسته هاش زمان لازمه باید صبور باشه باید تلاش کنه اما انگار خیلی وقته که دیگه ناامید شده! ناراحت نشو ولی گوشم از این نصیحتها پره!
آره یه زمانی اینطوری بودم هدف داشتم یه اراده قوی داشتم اما حالا... اونقدر ناامید شدم که دیگه با این حرفها درست نمی شم دیگه نمی دونم چی خوبه چی بده مدام اشتباه می کنم انگار دارم با خودم لج می کنم خودمم دیگه از خودم خسته شدم!
همه اش دارم به این فکر می کنم" مشق زندگیت رو از روی چه سر مشقی می نوشتی؟!" باورت می شه نمی دونم!
خیلی وقته دیگه نمی دونم دارم چیکار می کنم! همه چی ریخته بهم انگار دیگه تحملم تموم شده!
می دونی چرا اسمش تکرار تلخه چون از وقتی خودم رو شناختم زندگی من مدام تکرار می شده یه تکراره تلخ!
حرفهای منم دیگه تکراری شده مثل دلتنگیهام!
این روزها فقط نوشتنه که آرومم می کنه!
آره من واقعا به به یه زلزله روحی نیاز دارم! به قل خودت به قدرت هزار ریشتر!
ممنون که برام دعا می کنی.
شرمنده من بازم اومدمو ناراحتت کردم.
شاد باشی و برقرار

خودم پنج‌شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:39 ب.ظ http://karamel.blogsky.com

اینا رو که خوندم یاد پارسال موقع کنکور افتادم.البته من خونده بودم ولی نگران بودم در نیام.چه قدر به خدا قول دادم.هیچ کدومش رو عملی نکردم خدا هم که اخره رحمته کاری به کارمون نداره

تلخ جمعه 14 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 01:00 ب.ظ

سلام
منم حسابی به اینجا گیر دادم ها :D و همه اش مزاحمت می شم!
انگار این مشکلات تو زندگی همه آدماست!
آره می دونم دردم چیه ولی چه فایده!!!
می دونی من دوست زیاد دارم ولی ترجیح میدم حرفامو بنویسم
اینکه انگار داری با دیوار حرف می زنی بهتره تا اینکه اونی که مقابلت بخواد برات دلسوزی و فضولی کنه! خیلی ها جنبه شنیدنه حرفهای دلت رو ندارن مگنه؟!خیلی چیزها رو به خیلی کسا گفتم که الان پشیمونم همون بهتر که خیلی از حرفهای آدم تو دلش بمونن!
می دونی آدرس اونجا رو به هیشکی ندادم چون می خوام راحت باشم و راحت بنویسم می خوام هر چی که تو دلمه بنویسم تو هم می تونی همین کار رو بکنی اینجا دیگه هیچ کس نمی گه چته اینجا حتی نمی خواستم دیگه دوستی پیدا کنم اما انگار نمی شه;)
نمی دونم اونجا رو که می خونی در مورده من چی فکر می کنی؟! آخه هر چرت وپرتی که فکر کنی دارم اونجا می نویسم وای اینقدر حرف توی این کله ام تلنبار شده که! دیونه شدم فقط می خوام بنویسم!
راستی دوست داشتی بیا همون جا باهام دردودل کن خوشحال می شم حرفاتو بشنوم!
شاد باشی دوست من

گیسو جمعه 14 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 06:17 ب.ظ http://raghseghalam.persianblog.com

سلام دوست گرامی ممنون که به من سر زدی لطف کردی - مطالب شمارا در وبلاگ قشنگ شما خوندم موفق باشید / یا حق

تلخ یکشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 02:46 ق.ظ

سلام
چرا می گین تنهایی منو بهم می ریزین اصلا هم اینطور نیست! من خیلی خوشحال می شم میاین پیشم:)
من شجاعم؟! کاش اینطور بود!من اگه خودم بتونم مشکلات خودم رو حل کنم اونوقت شجاعم!نه اینکه به مشکلات خودم اضافه کنم!!! من اصلا نمی دونم دارم چیکار می کنم باورت می شه نمیدونم؟!
کاش اینکه همه حرفامو خیلی راحت می گم کار دستم نده!:D
یادمه یه بار بابا دفتر چه خاطرات منو دید البته می خواست ببینه ماله کیه بذاره سرجاش چون یادم رفته بود بردارمش:D
همینطوری که نیگاش می کرده چند تاشم خوند خیلی بد شد آخه اونجا هم انگار خیلی راحت نوشته بودم!
بابا هم چند تیکه اومد اونقدر بدم اومد که فرداش همشو پاره کردم ریختم دور!
ولی الان پشیمونم دلم می خواست الان داشتمش می دیدیم چی نوشتم!آخه اون ماله حدود ۱۰ ساله پیش بود! یادش بخیر...
منم فردا دارم می یام شهرتون (;
کاش وقتی برمی گردم عوض شده باشم کاش بتونم یه تصمیم درست برای زندگیم بگیرم کاش راهمو پیدا کنم!کاش آدم شده باشم!!!
فعلا تا یه مدت نیستم شاید حدود دوهفته:)
سبز باشی و بهاری:)

الهه دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:07 ب.ظ http://www.scarlet.blogsky.com/

سلام:
دلم رو هوایی کردی.
دوست عزیز به منم سر بزن.
موفق باشی.

شراره دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:14 ب.ظ http://www.asberoyaha.blogsky.com

سلام ممنون که پیشم اومدی .......خوشحال شدم.........مطلبت جالب بود اتفاقا منم همین امروز از پیش امام رضا اومدم خیلی خوب بود جا همه جالب بود ........من امام رضا رو خیلی دوست دارم ..........یا حق

شوالیه سیاه سه‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 06:19 ق.ظ http://bestshovalieh.blogsky.com

سلام......
ای کاش همیشه و هر زمان به یاد امام رضا بودیم......
دوستداره شما.......

زینب پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 09:26 ب.ظ http://zenab59.blogsky.com

سلام برادر محترم . این عکس خیلی زیبایی است و مرا به یاد امام رضا انداخت؛ سربلند باشی و التماس دعا دوباره به ما سری بزنید ممنون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد