هفت؛ هشت؛ نه؛ ده...آ...آ... آمدم.آمدم پیدایت کنم.پشت این در که نیستی! پشت شیشه ها؛ پشت درختها پشت دیوارها هم نیستی!
این روزها هر چه بیشتر می گردم کمتر پیدایت می کنم!
چشمهایم از هر طرف که می دوند محکم به دیوارها می خورند. هر چه می گردم تو را می بینم و نمی بینم!
می بینم که از پشت دیوارها نگاه می کنی؛اما پشت دیوارها نیستی. می بینم که پرده ها با نفست تکان می خورند؛ اما پشت پرده ها نیستی!
کوچه بوی تو را می دهد اما توی کوچه نیستی.
روزهای من اغشته به توست عزیز من؛ اما هر روز من از تو خالی است...
از خانه بیرون می دوم؛ در پیاده رو لابه لای جمعیت را نگاه می کنم؛ مردم به هم تنه می زنند و رد می شوند
همه عجله دارند؛ همه با نکاههای مضطرب می گذرند تا به کارهای شروع نشده یا نیمه تمامشان برسند.
و من می دانم که هیچکدامشان تو نیستی.
چون آرامشت ورد زبان همه شاعران دنیاست؛ چون هیچوقت به هیچکس تنه نمی زنی؛
چون هیچوقت نگاهت مضطرب نیست و اضطراب در چشمان تو به آرامش می رسد.
خنده ای مرا به خود می آورد؛ نه تو نیستی؛ تو که قهقهه نمی زنی!
به ماشین ها نگاه می کنم که از خیابان عبور می کنند؛ و در هیچکدام تو نیستی.
وای... سرم درد گرفت. تو نیستی! نیستی... نیستی...
پس کجایی؟ کجا پنهان شده ای؟
من می روم تا دوباره چشم بگذارم. شاید بیایی. شاید پیدایت کنم. می دانم که می آیی.
می دانم که سرانجام پیدایت می کنم...
هفت؛ هشت؛ نه... .
سلام
من اولین کامنت رو دارم میذارم ..... :-)
من امیدوارم بیابیش پارسا جان .... و روزهای عاقشته ات به اون ادامه پیدا کنه ....
الان هم وقتت رو نمیگیرم برو دوباره چشم بذار و شروع کن به شمردن......(چشمک)
راستی چه عجب بعد ۱ ماه برگشتی ... این مدت قایم موشک داشتی بازی میکردی؟؟؟ یا برای امتحان میخوندی؟؟....
تو ماه را
بیشتر از همه دوست می داشتی
و حالا ماه هر شب
تو را به یاد من می آورد
می خواهم فراموشت کنم
اما این ماه
با هیچ دستمالی
از پنچره ها پاک نمی شود
پس با هم بشماریم از اول
یک دو سه ......
.......................
...............
...
باران
شب آمده است و باز تو نیستی . من محزون و بی قرارم تا شاید سایه یی از روشنایی تو را بر روی این شیشه ببینم . من در کومه ی غم نشسته ام . لحظه ها سکوت کرده اند...
شاید باشی وبرقرار
امیدوارم خوشت بیاد
http://www.iranclip.com/player/866
قایم باشک، آتیش بازی... آخر به عمرت می بازی...
...
پست خیلی قشنگی بود... ما را برد به عوالم گمشده خودمان...
گاهی چه راحت آدم راست راسکی دق می کنه...
...
شاد باشی...
توصیف قشنگی ازش داشتی. شاید میشه گفت حتی با خوندنش یه جورایی آدم به آرامش میرسه.
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور..
پاینده باشی و سرفراز
ســـــــــــــــــــــــــلام به دوست قدیمی
خیلی از دیدنت خوشحال شدم
مطلبت قشنگ بود
موفق باشی
به امید دیدار مجدد
سلام.مرسی که برام ادرس گذاشتی چقدر حال و هوامون بهم شبیهه...
میگم ممنون منو بردی به روزای کودکی... راستی آغشته رو اینطوری مینویسن مطمئنم حواست نبوده..
ممنونم از تذکرتون. دیگه پستی که توی کافی نت نوشته شه از این بهتر نمی شه. از عنایتی که داشتید متشکرم.
اگر ایمان داری که یک روز ٬از همین روزهای خدا گمشده ات پیدا میشه ژس منتظر بمون چون همیشه چیزیو می بینیم و بهش می رسیم که بهش ایمان داریم.
پارسای عزیز شما لطف دارین.
دانشگاه هم ای بد نیست..کم کم دارم عادت می کنم.....
ممنونم که پیشم اومدی.
سلام پارسا:
واقعا زیبا بود.
خیلی نوشته هات رو دوست دارم.
دیگه به من سر نمی زنی؟؟؟
سلام ...
میدونم دیر اومدم ولی حالا خوبه بازم تونستم بیام :)
خیلی لطیف و پر معنا نوشتی ولی به نظر من بهتره دیگه چشم نذاری ... این دفعه بیشتر بگرد فقط با ۱ تفاوت٬ زاویه دیدتو تغییر بده .. اون که هست ٬ همیشه هست
پس بهتره ما باشیم !!!!